برچسب : فروغ, نویسنده : زینب harfha بازدید : 159
اعصابم از دنیا خورده... حالم ازین دنیای مسخره بهم میخوره.... هیچی سر جای خودش نیس...هیچی...هیچی....
از آدمای اطرافم متنفرم. آدمایی فقط و فقط به فکر خودشونن. بقیه را نمی بینن٬ نمیشنون٬ و لهشون می کنن تا به هدف خودشون برسن...
ازین آدمای نادان متنفرم. کسایی که توی دریایی از جهل غوطه میخورن و تک بعدی دیدن و تک بعدی قضاوت کردن شده عادشون.هه... فک می کنن اگه در مورد هر مسئله ای داوری نکنن دنیا پیش نمیره...
حالم بده و خیلی چیزایی که حالمو بد کرده را نمی تونم بگم... حالم بده و خسته ام... خدا وکیلی فلسفه ی وجودی این دنیای مزخرف چیه؟ فلسفه وجودی ما آدما توی این دنیا چیه؟؟ معنای زندگی چیه؟؟ آخرش که چی؟ آخر این همه خون دل خوردن(یا همون زندگی کردن) چیه؟ به کجا ختم میشه؟؟ خدایا خودت جوابمو بده. این آدم که اشرف مخلوقاتته داره بد غلطایی توی این دنیا میکنه.... نه این که اینا مخصوص این دوره ی مزخرف مدرن(یا به زعم بعضیا پسا مدرن) باشه٬ نه «همه جای» دنیا «همیشه» همینطور بوده : خونریزی و کشتار
برچسب : انسانم آرزوست, نویسنده : زینب harfha بازدید : 140
یک منجی می خواهم. یک هدایت کننده. یک چراغ راه. کسی که راه را نشانم بدهد. کسی که وقتی به قعر چاهی سقوط می کنم دستم را بگیرد و به بالا بکشد. یک نفر باید باشد. یک نفر که با تمام وجود به او ایمان داشته باشم.
گاهی آدم فقط به یک شمس نیاز دارد تا مولانای زمانه ی خود شود.
به درماندگی رسیده ام. نهایت مستاصل شدن در راهی که دارم میروم. نه پایانی می بینم و نه ادامه ی راهی. باید شمس خود را پیدا کنم. این یک ضرورت است....
بنمای شمس مفخر تبریز رو ز شرق
من هدهدم حضور سلیمانم آرزوست
مُـــ ــــ ـــــ ــعَــــ ـــــ ـــلَّـــــ ـــــــ ــــقْ...
برچسب : شمس , مولانا , هدایت کننده , مستاصلی, نویسنده : زینب harfha بازدید : 142
دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت
من آزادی نمی خواهم که با یوسف به زندانم
چه می کنه این سعدی... واقعن دمش گرم... معجزه می کنه با روح آدم... با من یکی که بدجور همدردی میکنه... در یک کلام فوق العاده س این بشر. همین یه بیتشو ساعت هاس باهاش درگیرم.
" دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت" سعدی فک کنم فقط تو می فهمی که من دارم چی میکشم...
مُـــ ــــ ـــــ ــعَــــ ـــــ ـــلَّـــــ ـــــــ ــــقْ...
برچسب : سعدی , نویسنده : زینب harfha بازدید : 217
بی دلیل ازت فاصله گرفتم ولی حالا میخام به هزار و یک دلیل برگردم...
.
.
.
" آغوش وا کن...!"
.
.
برچسب : بازگشت, نویسنده : زینب harfha بازدید : 157
یه روزایی بود که همین یه بیت تمام حال منو می گفت، به خاطر همین خیلی دوسش داشتم و برای همه می خوندم. و به همین دلیل هم اولین پست این وبلاگم رو هم همین بیت میذارم...:
چه حسن اتفاقی...اشتراک ما پریشانی است
که هم موی تو هم بغض من...آری... شانه می خواهد...
خدا رو شکر که اون روزا تموم شد و رفت...همان دوران جاهلیت درونیَم...
مُـــ ــــ ـــــ ــعَــــ ـــــ ـــلَّـــــ ـــــــ ــــقْ...برچسب : یه روزایی,دوران جاهلیت درونی, نویسنده : زینب harfha بازدید : 184